loading...
دیگه چه خبر؟
رضا بازدید : 737 پنجشنبه 15 مهر 1389 نظرات (0)
از  وب لاگ سیاهگل

به سيد خليل ققنوس ديار ياران
رفقاو دوستان متن زير رابه ياد عالی نژاد برتر نواز تنبور که در ۲۷ آبان ۱۳۸۰به آتش کشيده شد نوشتم ؛


از زماني که با نغمه سيد خليل آشنا شدم ، حدود دو سال مي گذرد ، درست بعد از مرگ سيد عالي نژاد بود که با او آشنا شدم و با کاست زمزمه قلندري . هنوز يادم نمي رود که چگونه بر جاي خود ميخکوب شدم، انگار قطعه اي گم شده از روحم را در نغمه هاي سيد پيدا کرده بودم . نغمه هايي همه قديمي تر از زمانه ما ، اين زمانه عاشق کش . نغمه هايي که سينه به سينه گشته بود و حالا رسيده بود به او ، با زخمه هاي او بود که به ديار قله هاي سرکش رفتم و نواله هاي مردم ديار کرمانشاه را ،آواز هاي آنان رااز ستيغ کوه هاي سر به فلک کشيده آن منطقه شنیدم و نيازهايشان را و حق گويي هايشان را در سير تاريخ به ياد آوردم . آن يار مردم يارستان چنان من را بر جايم نشانده بود که کم مانده بود با خاک يکي شوم . هر زخمه که بر تنبورش مي رفت، پرده اي ديگر از تاريخ را به ياد مي آوردم ، پهلواني ها و جوانمردي هاي مردم آن ديار را ، حمله اعراب و شکستن سازها را و صبر و استقامت مردم اين خطه در حفظ فرهنگشان و نامرادي هاي روزگارانشان ، ديدم که سربازان خليفه انگشت به هر سوراخ کرده بودند و قرمطي مي جستند . ديدم که آناهيتاگریه می کرد،اما نمرد روح اين سرزمين حتي به زير چکمه اعراب و مغول و يارانشان !!و نخواهد مرد!!

و شنيدم که مي گفت : « و از حکيمان گفته اند اين لحنها ، ما همه اجزا آدم بوده ايم .» مو به تنم سيخ بود و چشمانم پر از اشک ، انگار در آئيني چنين مستانه هميشه رسم چنين بوده که ققنوس وار به آتش کُشند عاشقان را ، بعدها که نوار خاک سپاري اين قلندر را را ديدم انگار همان بود که خود خواسته بود :

« بعد از آنکه گردم به مستي هلاک ـــ به آئين مستان بريدم به خاک ــ به آب خرابات غسلم دهيد .»

و ديدم که چگونه خليل بر شانه هاي مردم رنج ديده دوش به دوش مي رفت و در اشک مردم غسل مي ديد .

« به تابوتي از چوب تا کم کنيد ــ به راه خرابات خاکم کنيد .» و راه همان راه بود ، راهي که در کنار توده هاي حرمان ديده ، طي شده بود و از نغمه هاي آنان جان گرفته بود . با خود زمزمه کردم « گر چو بيد بي ثمر صوفي شوم يا زاهدي ــ بعد از اين از شرم روي گل کجا سر بر کنم » وبا خودگفتم، اينان که به راه مردم مستانه رفته اند در طول تاريخ چه سرافرازند . « مبادا عزيزان مبادا عزيزان که در مرگ ما بنالد بجز مطرب و چنگها مريزيد در گور من جز شراب » و همانگونه شد که خودش خواست .باری اين راوی نغمه های کهن بود که در 27 آبان 1380 در غربت به آتش کشيده شد . روزها گذشته و من هر روز که گذشته، بيشتر شيفته نغمه هاي او شده ام . بي خود نيست که در آن ديار ساز تنبور را ندا الحق ناميده اند . آري اين سرزمين تاريخ نغمه هايي است که سينه به سينه به ما رسيده ، تاريخ حکمتهايي که همه به حق بشارت داده اند ، حقي که در کنار مردم بوده نه با گزمگان مردم ، با درد آنها گريسته و با شادي آنها شادي کرده . حقي که با همه سختي ها از گزند گزمگان قرمطي جو حفظ گرديده . با سيد خليل عالي نژاد همنوا مي شوم و زخمه به دل مي کشم که : « ترسم که اشک در خم ما پرده در شود ــ اين راز سر به مهر به عالم سمر شود / گويند که سنگ لعل شود در مقام صبر ــ آري شود و ليک به خون جگر شود ... اين سرکشي که کنگره کاخ وصل راست ــ سرها بر آستانه او خاک در شود . »

يادش گرامي و نغمه اش جاويدان باد .

آشنايي کوچکي با زندگي سيد خليل

سيد خليل عالي نژاد در سال 1336 در صحنه کرمانشاه متولد شد . پدرش مرحوم سيد شاهمراد ، تنبور مي نواخت سيد خليل مشق تنبور را به تشويق مادر با سيد نادر طاهري آغاز کرد و بعد از 2 سال نزد سيد امرالّه شاه ابراهيمي رفت همچنين از درويش امير حياتي بهره برد . بعدها به محضر استاد عابدين خادمي راه يافت و از گنجينه پنهان در سينه آن مرحوم بهره مند شد . همزمان سرپرستي گروه تنبور نوازان صحنه را به عهده گرفت . در اواخر دهد 50 استاد عالي نژاد در رشته موسيقي دانشگاه هنر فارغ التحصيل شد . او بر رديف موسيقي دستگاهي ايران تسلطي کافي داشت . سيد خليل صداي گرمي داشت و آواز را از مکتب مرحوم استاد ميرزا حسين خادمي آموخته بود . از مرحوم نادر نادري دف آموخت و تار را از کيخسرو پور ناظري ، نواختن تارش شيوه نوازندگي مکتب برومند نزديک بود . و پرده گيري هاي زيبايش و مضراب شمرده و جمله بندي هايش در سه تار ساز مرحوم يوسف فروتن را به ياد مي آورد . استاد همچنين علاوه بر نوازندگي تنبور به ساخت تنبور نيز پرداخته است . تنبورهاي او با مهرشيدا و قلندر موجود است . اوايل دهد 60 گروه تنبور شمس به سرپرستي پورناظري تشکيل شد و عالي نژاد به جمع اين گروه پيوست . حاصل همکاري با تنبور شمس تکنوازي و جواب آواز ماندگار سيد خليل در کاست « صداي سخن عشق » بود که با صداي ناظري انتشار يافت . در اواسط دهه 60 سيد خليل خود « گروه بابا طاهر » را تشکيل داد و اعضاي گروه باباطاهر کاستي بيرون دادند به نام زمزمه قلندري ، در اواخر دهه 60 به خواست مرحوم عبادي براي شرکت در مراسم خاکسپاري او به تهران آمد و ماندگار شد. سالهاي ماندگاري او در تهران منجر به تأليف کتاب « تنبور از دير باز تاکنون » شد . همچنين ضبط آثاري مثل آئين مستان. با ساز و صداي خليل و شکرانه و کاست ثناي علي » سالهاي ماندگاري او در تهران سالهاي ملال آور او نيز محسوب مي شود . تا آنجا که ترک وطن کرد و به سوئد مهاجرت کرد . در 27 آبان 1380 دور از ديار در شهر گوتنبرگ سوئد به قتل رسيد . و پيکر بي جانش در شعله هاي آتش سوخت .


ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وين راز سر به مهر به عالم سمر شود

گويند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود وليک به خون جگر شود

خواهم شدن به ميکده گريان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تير دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن ميانه يکی کارگر شود

ای جان حديث ما بر دلدار بازگو

ليکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کيميای مهر تو زر گشت روی من

آری به يمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حيرتم از نخوت رقيب

يا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غير حسن ببايد که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

اين سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

حافظ
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 161
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 13
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 33
  • بازدید ماه : 252
  • بازدید سال : 1,243
  • بازدید کلی : 47,605